های اکسپرت سامانه مشاوره آنلاین

پرسش و پاسخ

دیدگاه‌ها

*
*

    یاسی خانم مهمان شهریور ۳۰, ۱۴۰۲ پاسخ

    سلام. من ۲۷ سالمه. چندین ساله درگیر وسواس فکری و عملی هستم. واقعا دیگه خسته شدم. شرایط مراجعه به روانشناس یا روانپزشک یا مشاور را ندارم. دنبال راهی هستم که بتونم این بیماریم رو درمان کنم یا حداقل کمترش کنم و قابل کنترل بشه برام. چه راهکاری بهم پیشنهاد می دهید؟

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مهر ۲, ۱۴۰۲ پاسخ

      سلام. شما باید با ی روانشناس ی جلسه برگزار کنید.

      برای هماهنگی لطفا به شماره واتس اپ ۰۹۳۸۵۵۵۲۱۹۰ پیام بدین.

    مهدی مهمان مرداد ۱۵, ۱۴۰۲ پاسخ

    سلام بنده ۴۴ ساله مجرد هستم در حال حاظر شغلی ندارم ودر خانه میشینم همش با دمبل زدن و هالتر زدن و میل زدن و بازیهای کامپیوتری خودم رو در خانه وقت میگذرونم روزی ۸ تا قرص اعصاب و روان مصرف میکنم حوصله ندارم از خانه زیاد برم بیرون حتی برای خرید مادرم رو می فرستم میره برام قرص و شربت یا هرچی که بخوام میخره هنگام بیرون رفتن احساس ترس دزد و زور گیر به من حمله کنه رو دارم وبا خودم یک خنجر کماندویی و یک قبضه کلت کمری ۱۹۱۱ که از شهرستانمون قاچاقی خریدم میزارم جیبم و فکر میکنم خطر هر لحظه در کمین من هست باید اماده بود واز خود دفاع کرد در ضمن بیماری وسواس فکری بسیار شدید دارم و افسردگی بسیار زیاد داعم به مرگ فکر میکنم تازگی ها فکر میکنم کم کم پیر دارم میشم و دیگه اون شوق اول جوانیم را ندارم موهام خیلی زیاد پیر شده و سفیده ریش هام رو دیگه نمی زنم دندان هایم خیلی زیادش از بین رفته ورزش سنگین رو تا ۳۲ سالگی میکردم ولی حالا ۶ و ۷ سال خونه میشینم و فقط دمیبل جلو بازو و و سرشانه مچ میزنم و میل سنگین در حد ۳۰ دقیقه بیشتر کار نمی کنم حوصله ندارم قرص های اعصاب و روان روزانه ۲ عدد سرترالین ۱۰۰ میلی گرمی و ۳ عدد پرو پرامین ۱۰ میلی گرمی و یک عدد کلو نازپام یک میلی در شب و یک عدد قرص ریسپریدون ۱ میلی گرمی باز در شب مصرف می نمایم شب ها اگر قرص نخورم تا صبح ساعت ۷ بیدارم الان در حدود ۲۷ سال قرص اعصاب و روان مصرف مینمایم بسیار ادم گوشه گیر و تنا هستم با همه دشمنم از کل انسانها خوشم نمی اید حتی از خودم هم متنفرم در محله باهمه دشمن خونیم همه باید از من بترسند و نمی گزارم کسی ماشینش را جلو خانه ما پارک نماید اول هشدار میدهم وبعد زنگ به پلیس و اگر پلیس هم کاری انجام نداد با تبر ماشین طرف را خرد و خمیر می نمایم می خواستم بپرسم بنده چکار کنم تا از این خشم وتنهایی و افسردگی شدید و انزوای سخت بیرون بیایم اگر روش و درمانی بلدید راهنمایی بنده را فرمایید ببخشید یادم رفت بنده کوچک دیپلم علم انسانی با معدل ۱۴/۳۶ صدم را با دو بار مشروطی در دبیرستان روزانه در دبیرستان شبانه گرفته ام دو بار در دبیرستان به علت کند ذهنی زیاد معدلم کتر از ۱۱ شد و مشروط شدم در دبیرستان فرستادند بنده رو به شبانه با افراد سن بالا درس بخونم در سال ۷۴ خلاصه ببخشید سرتون رو درد اوردم اگر راهنمایی می توانید برای من انجام دهید بسیار ممنون میشوم

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۲۲, ۱۴۰۲ پاسخ

      سلام. با توجه به اینکه بااین مشکلات سالهای زیادی هست که روبرو هستید بهتر است هر ۲ماه یکبار ویزیت روان پزشک و هر هفته روان درمانی صورت گیرد. عدم مواجهه شما با جامعه صرفا مشکلات را افزایش و انزوای شما را تشدید میکند. بهتر است ورزش روزانه شما به پارک یا باشگاه برای تعامل روزانه تبدیل شود.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    دنیا مهمان تیر ۱۸, ۱۴۰۲ پاسخ

    سلام من دختری پونزده ساله هستم.. رک حرفام رو میگم من مدتی هستش که احساس تنهایی میکنم مادرم پدرم هر دو سرکار هستن و در هفته دوبار مادرم رو میبینم به خاطر این احساس به فضای مجازی پناه بردم! کار خیلی اشتباهی کردم چون از ورزش علایقم استعداد هام درس.. گذشتم و فقط سرم تو گوشی بود کار من شده چت کردن با افرادی که تو گپ اینستا فیسبوک باهاشون اشنا شدم.. گاها تهدید به هک میشدم گاهی تهدید به اینکه اطلاعاتت رو فاش میکنیم برام عادی شده بود تا اینکه پسری به من دایرکت داد با موضوع چه ژانر فیلمی میبینی؟ کم کم سر صحبت رو باز کرد خوشم نمیومد ازش ولی مدت زیادی به زور باهاش چت کردم کم کم احساسش نسبت بهم عوض شد وحرفای عاشقونه میزد.. قسم میخورم دختر بدی نیستم و اصلا دنبال عشقو عاشقی تو این سن هم نیستم.. من حتی تو رو جنس مخالف نگاه هم نمیکردم حالا چه به خاطر خانواده سختگیری که داشتم چه به خاطر ترسم.. این اقا پسر رو بلاک کردم ولی خیلی پیگیر بود با اکانت دوستش بهم پیام میداد و هی دوباره سر صحبت رو باز میکرد خسته شدم و دیلیت اکانت کردم ولی این پسر رفت و بین فالور هام مادرم که به من اعتماد داشته و خیلی روم حساب باز کرده بود پیام داد و گفت شماره دخترتون رو بدید و از تمام چت هام به مادرم شات داد.. حتی بعد این هم ول کن نیست هی پیام میده به مادرم و سراغ من رو میگیره من مادرم دیگه بهم اعتماد نداره خیلی پشیمونم.. احساس گناه دارم حتی ممکنه اون پسر پدرم رو هم پیدا کنه.. خیلی استرس دارم چطور. میتونم جبران کنم و کاری کنم مادرم دوباره بهم اعتماد کنه؟ و از شر این پسر راحت شم

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۲۲, ۱۴۰۲ پاسخ

      معمولاً افرادی که احساس تنهایی می کنند، اضطراب اجتماعی دارند یا روابط بین فردی رضایت بخشی ندارند ممکن است برای جبران این خلأ از طریق فضای مجازی ارتباطاتی را آغاز کنند. ارتباط با جنس مخالف در فضای مجازی می تواند در کوتاه مدت هیجان انگیز ، سرگرم کننده و یا لذت بخش باشد. اما در مواردی می‌تواند رابطه‌ای ناراحت کننده و بیمارگونه را رقم بزند. در مورد شما ممکن است به مانند یک فکر وسواسی این ارتباط بخواهد ذهن شما را آزار دهد و پاسخهایی اجباری برای شما بیافریند. اینکه فرد مقابل مصرانه می‌خواهد به این رابطه ادامه دهد ولی برای شما اضطراب آور است و نمی‌خواهید ادامه یابد این هست که در هیچ شرایطی به او پاسخ ندهید. فرد مقابل ممکن است به شکلی وسواسی و یا اعتیادگونه بخواهد با شما ارتباط برقرار کند. حتی در مواردی هم خشم، علاقه و یا اضطراب شما را برانگیخته کند. اما عدم پاسخ گویی ممکن است خاموشی این ارتباط را رقم بزند. حتی پاسخ های ناگهانی و محدود شما می‌تواند اتصال این رابطه را تشدید کند. همچنین میتوانید موضوع را صادقانه و کامل برای خانواده تان توضیح دهید. اگر اعضای خانواده اتان واکنش مناسبی در برابر این مشکل ندارند می‌توانید به همراه آنان با یک روانشناس جلساتی را داشته باشید. در نهایت اگر فرد مقابل خواست آزارهای بیشتری را ایجاد کند و در طولانی مدت نتوانست خود را کنترل نماید می توانید از طریق شرایط قانونی و حقوقی به شکلی جرات مندانه با او برخورد کنید.

      دریافت مشاوره: آقای دکتر یوسفی

    امیر مهمان اردیبهشت ۲۵, ۱۴۰۲ پاسخ

    سلام مشکلی دارم که ۱۰ سال است آرامش زندگی من را گرفته ، بنا به مشکلات فرواوان به خارج از ایران مهاجرت کردم از زمانی که فرزندم هنوز ۲ سال نداشت تا حالا که ۱/ سال دارد برادر زنم مانند بک‌زالو به زندگی من چسبیده ، کلید خانه را از خواهرش گرفت ( منظور این نیست که خواهرش کلید را داده خودش گرفت مثل این که کلید خانه مادرش را گرفته ) هر زمان که بخواهد از شبانه روز بدون‌هیچ تماس قبلی درب را باز می کند و داخل می‌شود ، اتاقی در اختیار دارد این در حالی است که خانه ما ۳ اتاق دارد و من ۲ فرزند دارم ، بچه ها باید در یک اتاق باشند و من و زنم در یک اتاق ، تمام راه ها را امتحان کردم ، صحبت با دلیل م منطق ، بحث و داد وبیداد ..... هیچ فایده نداشت ازدواج کرد جدا شد حالا هفته ای دو روز بچه را هم می آورد ، در خانه هیچ کاری انجام نمیدهد ، حتی بشقاب غذا خود را تمیز نمیکند ، تصور کنید من با ۱۵ سال بزرگ‌تر بودن باید توالت کثیف اتاق او را تمیز کنم ، ، بابت مخارج زندگی برق ، آب و گاز هیچ کمکی نمیکند ، در زمام حمام‌رفتن بیشتر از نیم ساعت شیر آب باز است ، چراغ را در روز روشن می‌کند و خاموش نمیکند ، چندین بار شد که هیچ کس خانه نبوده و به خانه برگشتم درب خانه را باز گذاشته و قفل نکرده بود ، معجزه بود که دزد خانه را خالی نکرد ، حتی پول دسته از خواهرش گرفته و پس نمیدهد ، چه می‌توانم انجام دهم ؟ اتاق من و زنم نزدیک به اتاق بچه ها است ، حتی می‌توانم هر چند ماه با زن‌خودو‌رابطه داشته داشته باشم و این شرایط رابطه من و زنم را علاوه بر بد اخلاقی من که در نتیجه فشار فکری و روانی شرایط زندگی است را بدتر کرده تنها جواب زنم در این شرایط تنها یک‌جمله است که برادرم است حتی برای تو او را بیرون‌نمیکنم ، حتی خاطر نیست به او بگوید که حداقل کارهای خودت را انجام بده

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۲۲, ۱۴۰۲ پاسخ

      سلام. به نظر میرسد ترکیبی از مشکلات فردی و خانوادگی وجود دارد که هر کدام نیاز به تامل دارد. چطور این فرایند شکل گرفت و از ابتدا ممانعت ایجاد نشد، مدل ارتباط شما با همسرتان که به نظر میرسد برادرشان بر همسر و فرزندان و ارامش آن ها اولویت دارد و جرات مندی شما در این رابطه موضوعات مهمی است که باید بررسی شود. همانطور که ذکر شد، صحبت منطقی داشتید اما ما نمیدانیم این صحبت با چه کسی و به چه شکلی بوده. طبیعتا در این زمینه به همکاری همسرتان نیاز دارید و ایشان زمانی همکاری خواهند کرد که متوجه تاثیرات منفی این مشکل بر زندگی شان شوند. بنابراین معطوف کردن توجه همسرتان بر این مشکلات میتواند کمک کننده باشد. بهتر است در این مسیر از کمک درمانگر فردی و خانواده درمانگر استفاده کنید تا به جای افزایش تنش، مشکل به صورت صحیح حل شود.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سلیمانی

    شقایق مهمان اسفند ۴, ۱۴۰۱ پاسخ

    سلام.زن ۳۹ ساله هستم که چند روزه دزد خونمون رو زده و طلاها و چند وسیله رو از خانه برده الان حسابی از دست خودم عصبی هستم چون درب ضد سرقت رو یه قفل زده بودم اگه بیشتر میزدم نمیتونست بازش کنه و یا اینکه چرا طلاها رو باخودم نبردم خلاصه حسابی روح و روانم بهم ریخته وبا خودم نمیتونم کنار بیام . ممنون میشم کمکم کنید

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل شهریور ۹, ۱۴۰۳ پاسخ

      سلام. پیشنهاد میکنم با یکی از مشاورین مجموعه ی جلسه برگزار کنید.

      برای هماهنگی لطفا به شماره واتس اپ ۰۹۳۸۵۵۵۲۱۹۰ پیام بدین.

    رها مهمان دی ۶, ۱۴۰۱ پاسخ

    سلام وقت بخیر
    من دختر ۲۲ ساله ای هستم
    ک بسسسیار کمبود محبت دارم ،کمبود حمایت دارم
    و هیجوقت خوشحال و نیستم ،همیشه ناراضی
    بسیییار کمال طلب و همیشه خودم را مقصر میدانم
    اون احترامی ک میخوان بهم گذاشته نمیشه
    این موارد منو خیلی اذیت میکنن
    و جا داره ک ک بگم از وقتی سر کار رفتم این مشکلات بیشتر اذیتم میکنن
    و من در خانواده ای بزرگ شدن ک در طول ۲۲ سال زندگی همچین چیزایی از من خواستن ینی همیشه ناراضی و بودن
    همیشه کمال طلب بودن و اینو از من خواستن
    تو خونه ما همیشه دعوا بوده و هست یا با من یا خوشون باهم ینی سر هرررررر چیزی میخواستیم بریم عروسی میخواستیم بریم تولد میخواستیم بریم بازار میخواستیم بریم مرایم ختم همیشه دعواااااااااااآاا جنگ بحث و من دیگ خستم از این وضعیت خستممممممممممم دیگ نمیتونم
    به مشاوره هم اصلا اعتقادی ندارن

    من دوس دارم پیشرفت کنم ولی اینا نمیزاره

    مهناز دلبران مهمان آذر ۱۷, ۱۴۰۱ پاسخ

    باسلام وقت بخیر
    بنده دختر سی ساله هستم دوست پسرم هم سی سالشه
    پنج سال بیشتر دوست هستیم اما یک مسأله اخیرا دهن منو مشغول کرده مادر ایشون افسردگی حاد دارند و پدرش هم تو هفت هشت سالگی دوست پسرم طلاق گرفتن
    احساس میکنم از نظر روانی ایشون ی جوری هستن مثلا اینکه از شدت علاقه ب من ممکنه کسی ک ب من آسیبی برسونه تیکه پاره کنه یا اخیرا با دایی های خودش شدید دوا کرده ضمنا من پدر و مادرم سالم هستند و خانواده نسبتا خوبی دارم اما اون تحت حمایت مادر مادرش بزرگ شده خلاصه میخواستم بپرسم ک برا ازدواجمون بعد خاستگاری بریم مشاوره ازدواج یا کجا می‌خوام تست بده ببینم مشکل روانی نداره ممنون میشم از راهنمایی تون

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل بهمن ۲۹, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام. لزوما بیماری روانی مادر و یا طلاق والدین نمیتواند با بیماری فرزند ارتباط مستقیم داشته باشد اما ممکن است آسیب پذیری فرد را بیشتر کند که لازم میشود شما حساسیت بیشتری دراین زمینه به خرج دهید. مثلا موردی که به آن اشاره کردید موضوعی است که احتمالا به مشکلاتی در تفکر منطقی و مدیریت خشم اشاره دارد. بنابراین با توجه به مدت طولانی ارتباط، میتوانید از کمک مشاور چه به صورت زوجی و چه فردی(برای پارتنرتان) استفاده کنید تا میزان رفتارهای مشکل ساز به حداقل برسد و شما نیز یاد بگیرید که چطور با این رفتارها برخورد کنید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سلیمانی

    ترانه مهمان اردیبهشت ۲۸, ۱۴۰۱ پاسخ

    سلام من ۲۶ سالمه
    خواستگارهای بسیاری داشتم با شرایط های عالی اما کلا حس و حال برنامه ریزی برای ازدواج نداشتم اما اخیرا با یه مردی آشنا شدم که اشتیاق خاصی در زندگیم برام به وجود آورده
    در اخلاق و رفتار و تیپ و نوع طرز افکار و ... هر دوتامون تفاهم کامل داریم اما ایشون یک ازدواج ناموفق داشتند
    خواستم بدونم ازدواج با اختلاف سنی ۱۴ سال با مردی که ازدواج ناموفق داشتند درسته ?

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل تیر ۱۷, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام و تشکر برای انتخاب های اکسپرت جهت دریافت مشاوره
      آیاحس و حال نداشتن برای برنامه ریزی ازدواج می تواند به دوره های از افسردگی مرتبط باشد؟
      طریقه آشنایی شما دارای اهمیت است
      دلیل طلاق و مدت زمانی که از طلاق فرد گذشته دارای اهمیت هستند
      گفتید تفاهم داریم در تیپ و رفتار و اخلاق و ...‌ کدام وجه را تایید میکنید شما بزرگتر از سن خود. فتار می کنید با ایشون جوان پسند تر رفتار می کنند.اختلاف سنی ۱۴ ساله فاصله زیادی ایجاد میکند که می تواند در آینده مشکل ساز باشد
      رابطه شما با پدر خودتان می تواند تاحدی توجیه کننده علاقه شما باشد.
      خانواده در صورت اطلاع با چنین ازدواجی موافقن؟
      پاسخ این پرسش ها دارای اهمیت است

      دریافت مشاوره: خانم دکتر محمدزاده

    Omid Hgi مشتری فروردین ۱۸, ۱۴۰۱ پاسخ

    سلام خسته نباشید من۲۲ سالمه و پسرم .حقیقتا این اولین باره من میخوام در مورد مشکلم حرف بزنم و خیلی سخته توضیح دادن . من همیشه خودم رو دوم و سوم میبینم و از اینکه با دیگران صمیمی بشم میترسم چون نمیخوام بعدش مشکلی به وجود بیاد تو جمع خودم رو پایین تر از بقیه میبینم ، نمی‌دونم انگار زمانی خوشحالم که دیگران از من رضایت داشته باشند. خیلی برام سخته تو این سن و شرایط، جایگاه شغلی خوبی هم دارم ولی همیشه تظاهر میکنم . تو سرم بیشتر وقتا تو جمع با خودم حرف میزنم ولی هیچ وقت چیزی از خودم بروز نمیدم میتونم خودمو کنترل کنم ولی سخته ، حتی یبار من از کسی که خیلی ازش خوشم میومد و واقعا قصد جدی برای زندگی داشتم اما متاسفانه اینقدر پا جلو نزاشتم و ترسیدم نتونستم حتی با کسی در میون بزارم .
    دوست و آشنای زیادی ندارم و خیلی میترسم از دستشون بدن و برای جلب رضایتشون هر کاری میکنم انگار خوشحالیم به این بستگی داره واقعا از خودم خسته شدم مدام از طرف دوستم سرزنش و نصیحت میشم که به روانشناس یا متخصص مراجعه کنم از طرفیم نمیخوام کسی از مشکلم بو ببره ، ببخشید زیاد صحبت کردم

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل تیر ۱۱, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام. مشکل شما یک الگوی تکراری در روابط بین فردی است که همواره احساس میکنید اگر دیگران متوجه ابعاد منفی شخصیتتان شوند، شما را رها می کنند بنابراین یا ترجیح میدهید وارد رابطه نشوید و یا در روابط آنقدر امتیاز و خدمات ارائه میکنید، تا کسی نتواند شما را رها کند. ممکن است شما از ارزیابی منفی دیگران بترسید، به همین دلیل نمیتوانید خود را آنگونه که هستید ابراز کنید زیرا با ابراز جنبه های مختلف خود، احتمال طرد و تحقیرشدن را بیشتر میبینید. با توجه به اینکه این مشکلات، روابطتان را مختل کرده و رضایتتان را پایین آورده، حتما نیاز به درمان بلند مدت مطرح است.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سلیمانی

    فرزانه فتوحی مهمان فروردین ۱, ۱۴۰۱ پاسخ

    سلام دختری ۲۲ساله هستم که خیلی پرخاشگر شدم تقریبا شبیه مادرم شدم ،مادرم همیشه گله مند هست و هر روز دعوا داره با هممون و من رو خیلی آزار روحی دادن مثل تحقیر توهین و برخورد فیزیکی کلا خشونت دارن و هیچ وقت خوشحال نیست و محبت نمیکنن ب هیچ عنوان٫من هم تا چند سال قبل خیلی بخاطر کنکور آسیب دیدم و درگیر روابط عاطفی سدم ک یکی پس از اون یکی بهم ضربه زد و ب طور بدی تموم شدن اما الان ک یک رابطه جدی دارم شرایطم خوبه مث قبل نیست خیلی دنیال دلیلی برای ناراحتیم مدام تو سرم صدایی هست ک منو تحقیر میکنه یا علیه پارتنرم چیزایی میگع در صورتی ک هیچ مشکلی واقعا نیس یا مدام پارتنرم میره جایی من انکار میخوام یچیز پیدا کنم قهر کنم باهاش دعوا ک انداختم متوجه میشم خیلی الکی اذیتش کردم اون بنده خدا هم مدام داره تلاش میکنه من فکرم جایی نره اما انگار دگ دست خودم نیس هم دنبال دعوام هم ناراحتی یچیزی مث جنون میمونه میبرم میدوزم بعد تموم آدمای دورم له میکنم الان هم بخاطر چندتا حرفی ک از دوستام شنیدم بهم برخورده رابطم با همشون قط کردم هیج دوستی ندارم با فامیل هم اصلا خوب نیستم با مادرمم اصلا نمیدوتم چم سده خاهش میکنم

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل تیر ۱۱, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام. مشکلی که شما با توجه به تاریخچه ای که فرمودید بااون درگیر هستید یک الگوی تکراری از مواجهه با مشکلات هست. چون ناخاسته از کودکی روش سالم تجربه احساس و عمل وجود نداشته و در بزرگسالی حتی با حضور در یک رابطه ظاهرا خوب مجدد با الگوی سابق پاسخگو هستید. همچنین خشمی که در رابطه با تمام افراد تجربه میکنید بیشتر روش مقابله ی شما برای عدم رویاریی با احساسات عمیقتری هست که در طی زندگی شما ساخته شده. با توجه به این که مشکلات در حال حاضر شما در تمامی روابط دچار مساله هست و یک الگوی تکراری وجود دارد حتما نیاز به درمان بلند مدت وجود دارد.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    مارال مهمان اسفند ۱۳, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام وقت بخیر من ۲۵ سالمه با یه آقای ۲۷ سالمه چندماهه مجازی آشنا شدیم خوشبختانه توی یه استان هستیم و یک بار حضوری همو دیدیم
    مشکل من اینجاست که بابای پسر گفته آشنا شدن مجازی درست نیست و مخالفت کرده
    و این آقا پسر تک بچه ست شما چه راه حلی میدید که پدرشو راضی کنه که حداقل یکبار شده بدون قضاوت کردن بیان خواستگاری؟

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل فروردین ۱۰, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام وقت به خیر در مورد طریقه آشنا شدن اگر آقا پسر شرایط خانوادشون رو‌می دونستن لزومی به بیان نحوه آشنایی نبود. اکنون که مطرح شده پیشنهاد میکنم اجازه بدهید آقا پسر خودشان این مسأله را حل کنند . ممکن است موارد مثل تجارب قبلی آقا در این زمینه موثر باشند. بحث خواستگاری رسمی هم در هر خرده فرهنگی نگاه خود را دارد نهایتا آقا می توانند از جانب مادر برای یک دیدار دوستانه با خانواده دختر خانم درخواست و اقدام کنند تا مادر نتیجه را به پدر آقا منتقل کنند

      دریافت مشاوره: خانم دکتر محمدزاده

    باشار مهمان بهمن ۲۲, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام ‌و درود
    من فردی هستم در ارتباط فردی با شخصی برخورد کنم کلی تعارف و رودرواسی می کنم یا حتی حرف بدی هم بزنه جلوش چیزی نمی گم بعد تو درون خودم کلی جنگ و ستیزه می کنم آنقدر تحلیل می کنم فکرهای عجیب و غریب می کنم اون صحنه رو روزی هزار بار مرور می کنم تا حدی که سردرد می گیرم و این کار چند ماه ممکن ادامه داسته باشه تا با اون شخص ارتباط دارم همیشه همینه انگار در درونم ی چیزی همیشه در حال نزاع و جنگه ... بعد در مورد اون فردی که به من بدی کرد آنقدر درمورد اون صحنه فکر می کنم که حتی دیدن دوباره اون شخص هم برام خیلی ترسناک و زجراوره
    مثلا درباره یکی از اعضای خانواده ام که حرف تندی بمن زد و بی احترامی کرد آنقدر فکر کردم که اگر یک بار بیرون ببینمش تپش قلب می گیرم یا مثلا با خودم می گم این دفعه ببینمش حداقل حرفی زد اینطوری جوابش میدم بعد اگه حتی ببینم شاید حتی اون همه فکر کردم و با خودم قول دادم با جرات رفتار کنم احتمال داره همون رفتار قدیمی یا منفعلانه رفتار کنم و حتی اگر به من زنگ بزنه می خوام جواب بدم می ترسم اگر هم جواب بدم اونقدر در موردش فکر کردم تو ذهنم ی هیولا شده و شرطی شدم ممکنه اگر اتفاق مشابه قبل تکرار بشه یا بی احترامی کنه اون لحظه نمی تونم چیزی بگم حتی ی چیز منطقی ولی بعد تو ذهنم جنگ شروع میشه تا چن ماه با خودم درگیری دارم چون همیشه افراد نزدیک خودم ی جایی هر چن وقت می بینم هی تو ذهنم خط و نشون می‌کشم‌...
    خیلی دوست دارم درونم بشناسم تا از این وضعیت خلاص شم واقعا کل زندگیم رنج اوره
    از طرفی من آدم اهل مطالعه هستم فقط خواستم بپرسم واسه خودشنلسی منابع چیزی هست که خیلی بمن کمک کنه یا حتما با یک روانشناس صحبت کنم.
    اصلا این مشکل من چیه که بتونم دربارش آگاهی پیدا کنم
    خودم تو اینترنت جستجو کردم هزار جور چیزا میاد آخر هیچ سایتی آنقدر خوب کمکم نگرد
    ممنونم اگر راهنمایی بفرماییید. خیلی از این وضع خودم داغون شدم ..
    سپاس ازخداوند بزرگ که انسان‌هایی خلق کرد که چنین استعدادی دارن درون مخلوقش بتونن کنکاش و جستجو کنن و به مخلوق کمک کنن
    درود بر شما

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل فروردین ۸, ۱۴۰۱ پاسخ

      سلام
      وقتتون بخیر
      مساله شما ترکیبی از نشخوار فکری، وسواس فکری و عدم مهارت جرات مندی و در نتیجه خشم درونی هست که به شکل های متفاوت قابل تبیین هست. بهترین راهکار برای شما روان درمانی بلند مدت هست تا ابتدا ریشه یابی کامل از مشکل صورت گیرد و سپس مهارت اموزی در مورد مشکل ذکر شده. در صورتی که امکان مراجعه ندارید میتوانید کتاب رندگی خود را دوباره بیافرینید از یانگ رو مطالعه بفرمایید. همچنین کتابهای مهارتهای زندگی جهت آموزش جراتمندی توصیه میشود.
      موفق باشید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    علی مهمان بهمن ۶, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام وقت بخیر
    ضمن تشکر از امکانی که ایجاد کردید برای مشاوره
    من ۱۰ سال پیش با خانمم آشنا شدم و حدود سه سال دوست بودیم و بعد منجر به ازدواج شد.متاسفانه بعد ۷ سال زندگی مشترک و یه دختر بچه تازه فهمیدم که ایشون طی رابطه دوستیش با دوست پسر قبلیش(احتمالاً)بکارتشو از دست داده بوده و همه قضایا رو جوری برنامه ریزی کرده که اواخر عادت ماهیانه با من رابطه جنسی برقرار کرد و منو یه جورایی فریب دادن که باکره بودن.علاوه بر اون پیامهایی از طرف پسره دریافت کردم که اثبات میکنه واقعا رابطه جنسی بینشون بوده.کسیو ندارم بچه مو نگه داره موندم طلاق بدم یا با همین افکار بد و شب بیداریها زندگی کنم.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل فروردین ۱۰, ۱۴۰۱ پاسخ

      با سلام و وقت بخیر
      این که مراجع بخواهد تصمیم به طلاق داشته باشد یا نه به خود او مربوط است اما برای بررسی پیامدهای آن بهتر است با روانشناس جلساتی برگزار شود.
      در چنین شرایطی چون مراجع احساس آسیب دیدگی و فریب می نماید ممکن است به شکل هیجان مدار واکنش نشان داده و شرایط را وخیم تر نماید قبل از هر عکس العملی بهتر است با روانشناس صحبت نماید. در جلسات مشاوره هم به صورت کلی کیفیت رابطه و تعهد در طول این هفت سال زندگی مشترک حائز اهمیت بوده و به بحث گذاشته می شود. جلساتی انفرادی و اشتراکی برای زوجین هم لازم است. همچنین در این شرایط روان شناس می تواند با استفاده از رویکرد درمانی اکت با محوریت پذیرش مداخله خود را ارائه نماید. هم چنین فرآیند حل مسئله و تصمیم گیری را نیز به مراجع خود بیاموزد که جزئیات هر دو در جلسات مشاوره مشخص می شود.

      دریافت مشاوره: دکتر یوسفی

    میثم مهمان آبان ۲۴, ۱۴۰۰ پاسخ

    با سلام و خسته نباشید
    بنده بعد از گذشت دو سال از زمان عقد متاسفانه در این مدت نتوانستم بین همسر و خانوادم مدیریت کنم. به دلیل شرایط خاص پدرمادر وظایفی بر دوش من هست و تک فرزندی. که بعد از ازدواج کم نیز شد ولی همسرم همیشه درخواست محدودتر شدن کمک های من هست و من مواقعی واقعا دیگر نتوانستم کمکی نکنم و بی محلی کنم.
    حال زندگی من به همین خاطر بحث و جدال ها به جدایی و طلاق کشیده می شود. لطفا بنده را راهنمایی فرمایید در شرایطی که خیلی دیر شده است و روابط زناشویی ما خراب و قهر، و من هم نمی توانم کمک هایم را عملاً به هیچ کمکی برسانم، بهترین اقدام چیست ؟

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل آذر ۱۲, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام و وقت بخیر
      مساله مدیریت خانواده ها بعد از ازدواج مساله بسیار حائز اهمیتی است .اگر از همان ابتدای مسائل مراجعه به روانشناس میشد بهتر بود ولی اکنون هم دیر نشده .حتما مراجعه کنید چون این مسائل مربوط له مهارت اموزی است که طبیعتا هیچ فردی بدون اموزش نمی تواند مدیریت درستی داشته باشد و خب همسر شما هم علی رغم مسائل ایجاد شده وقتی متوجه شود در مساله عمدی نبوده و صرفا شما به دلیل تک فرزندی نیاز به زمان داشتید تا از وابستگی خانواده نسبت به خودتون کم کنید حتما مساله حل خواهد شد .البته که زمان لازم است و به یک باره همه چیز خل نخواهد شد .لطفا در اسرع وقت به متخصص مربوطه مراجعه کنید و این فقط مشکل شما نیست و بسیاری از زوج ها در عقد با این مسائل رو به رو هستند .
      پس نگران نباشید اصلا مشکل غیر قابل حلی نیست

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سالاری

    مبینا حسنی مهمان آبان ۱۹, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام من یک دختر ۱۵ ساله هستم راستش همه چی از کلاس هفتم شروع شدکه من پوقع برگشتن از مدرسه به خونه احساس های عجیب و غریبی بهم دست داد این حس اینجوری بود که انگار من فقدر فکر بودم و جسمم بر اساس عادت به کارش ادامه میداد و همه جی برام عجیب و غریب بود راه درتنم دستم و پام بدنم اصلا هر چی که اطرافم بود همش تو دلم میگفتم دختر به خودت بیا قلبم تند میزد اما در حد دو سه دقیقه بود یه چند باری ام بیشتر اتفاق نیوفتاد همه چی تموم شده بود تا اسفند ۹۹ حدودا بیست روز بعد از فوت برادر پدر بزرگم که باهاشون رفت و امد داشتیم حدودا بیست ردز بعدش من اون حس ها دوباره بهم دست داد همون کلاس هفتم هم که اون حس هارو داشتم فکر میکردم قراره بمیرم اما چون ادامه پیدا نکرد منم یادم رفت اما این دفعه هر روز بیشتر و بیشتر شد از فکر و خیال بیش از حد سر درد میگرفتم دست و پام میلرزید هر روز حالم بد تر میشد تپش قلب داشتم شبا یا هر جایی که کسی نبودگریه میکردم مثلا وقتایی که میرفتم دستشویی یا حموم یا موقع خواب همش گریه میکردم همش فکر میکردم قراره بمیرم هر لحظه میگفتم من دیگع تا چند ساعت دیگع زنده نیستم وحشت همه وجودم و برداشته بود یک سال پیش مادر من سرطان گرفت اما زود خوب شد چون سریع فهمیدیم اما تو همین حین پدر بزرگم فوت کرد این اتفاقا یک سال قبل این اتفاق افتاد گفتم شاید لازم بشع خلاصه انقدر بهم فشار اورد که یه روز موقع صبحونه خوردن اتقدر ترسیده بودم و اون حس ها همش باهام بود نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر گریه همه چی و برا پدر و مادرم تعریف کردم اما اونا کامل متوجه حرف های من نمی شدن فکر کردن ترسیدم از چیزی برام دعای ترس نوشتن من نمیدونم شاید تاثیر داشت اما من هنوز اونجوری بودم من ۲۴ ساعت از شبانه روزم حالم بد بود همش کابوس میدیدم همین که چشامو باز میکردم و باز اون حس ها بود خیلی عذاب کشیدم من اوضاع از اونی که بود بد ترم شد همش فکر میکردم اخرین چیز هاست نمی تونستم از خودم عکس بگیرم چون فکر میکروم اخرین عکسه بیرونم حالم و بد تر میکرد برا همین خیلی کم از خونه بیرون میرفتم وقتی میرفتم بیروت اون حس ها چند برابر میشد تو ایینه نمیتوتستم به خودم نگاه کنم چون عجیب بود یه حموم نمیتونستم برم چون حالم خراب تر میکرد دلم میخواست هر چی دستم بود پرت کنم زمین داد بزنم وفرار کنم اما هیچ وقت این کارو نکردم فقط چون خیلی بهم فشار میاورد اینطوری میومد تو ذهنم به مرور یکم بهتر شدم اما هنوز اون حس ها اونقدری بود که من و عذاب بده نزاره زندگی کنم من به خاطر اینکه نهن بودم و امتحان نهایی داشت مجبور بودم برم مدرسه وحضوری امتحان بدم یکم حال و هوام عوض میشد اما بازم بود همرام وقتی ام بر میگشتم خونه هنوز بود امتحانا تموم و شد من دوباره حالم مثل قبل بود تا زد یهو یکی از هم محلی هامون که زفته بود سربازی و قرار بود بعدش بیاد و با نامزدش عروسی کنه مرد همه منتظر عروسیش بودن حالا هر جا میرفتیتو کوچه پر علامیش هر در و نگاه می کنی میرفتی سر کوچه دوستاش هر جای شهر پیدا کردن عکسش و زدن همه جوونا مشکی پوشیده بودن میرفتی اینستا استوری هر کسی و باز میکردی ازش فیلم و عکس گذاشته بودن چشتون روز بد نبینه من اوضام بد شد اون حس ها عود کردن من از بیرون خونه رفتن وحشت داشتم مخصوصا شبا شبا اوضام از روز ها ام بد تر بود بد ترم شد حدودا سه ماه طول کشید همه چی داشت خوب میشد منم کم کم داش حالم خوب میشد داشتم یه ارزو هام فکر میکروم بااینکه اون حس باز باهام بود اما کم تر شده بود حد اقل صبح ها بهتر بود اما شبا نه ها همین که عصر میشد من دوباره بد میشد اوضام
    اما امید وار شده بودم که همه چی درست میشه به مرور زمان که پسر عموی پدرم که هم محلی هستم و همیشه میرفتیم خونشون مرد جوون بود منم اول که فهمیدم رنگم اصلا پرید دو روز اول که میرفتم پیش دختر عمم که هم سن خودمو میموندم اون دو روز ناراحت بود ها اما وقتی برگشتیم خونه من دوباره حالم بد شد اون حس ها بیشتر شدن دوباره فکر و خیال تو سرم پرشد دوباره من صبح ها هم حتی اون حس مزخرف و دارم دوباره همش حس میکنم قراره بمیرم شبا ام که نگپ براتون ید تر میشه اوضام از صبحا یه صبحا داشتم ارامش که دوباره مثل قبل شد بیرونم که شبا اصلا یه وضعی باز صبحا میرم مدرسه زیاد اذیت نمیشم اما شبا تو خونه بیرون خونه نداره کلا بدم من ۷ ماه تمام دارم عذاب میکشم تو رو خدا بهم کمک کنید دوباره با اون حس مزخرف دارم پا میشم با همون حس مزخرف دارم می خوابم تو رو خدا کمکم کنید من واقعا خسته شدم دارم اذیت میشم ۷ ماه اصلا کم نیست من ۲۴ ساعت از شبانه روزش و اذیت شدم خواهش میکنم بهم کمک کنید تا خود الان اون حس ها باهامه حالا اومدم که شما به من کمک کنید امید وارم متوجه حرف هام شده باشیدخواهش میکنم بهم کمک کنید

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل آذر ۱۲, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام ممنون از اعتماد شما حالات و شرح حالی که بیان کردید در روان شناسی بهش حملات پانیک گفته میشه. در اغلب نوجوانان درین نوجوانی با شدت کم اتفاق می افتاد اما آن جایی که فرد فکر میکند قرار است بمیر وضعیت را بد میکند . و این که گفتید در مدرسه و ..‌ بهتر هستید به این خاطر است که حواستان از مسأله پرت می‌شود. ریشه مسأله اضطراب است و در صورت امکان برای کنترل اولیه به روانپزشک کودک و نوجوان مراجعه کنید تا پس از کنترل نسبی علایم از تکنیک های ریلکسشن یا آرام سازی هم استفاده کنید اما در مورد وضعیت شما تاریخ و اولویت ب با مراجعه به روانپزشک است قرار نیست شما به دارو عادت کنید و تا آخر عمر برخلاف فکر عامه مردم دارو ‌مصرف کنید فقط کوتاه مدت تا زمانی که هم بتوانید دوباره ‌کنترل اوضاع را تا در دست بگیرید

      دریافت مشاوره: خانم دکتر محمدزاده

    💟پرنسس کوچولو💟 مهمان مهر ۱۰, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشید. من یک دختر ۱۸ ساله ام. از نظر شخصیتی تا اونجایی که خودم درمورد خودم شناخت دارم یه دختر آروم، احساسی، بی خیال و شاد هستم. توی موقعیت های حساس زندگی تقریبا اصلا دچار استرس نمیشم و کلا آدم سرخوشی هستم. تا اینکه چند روز پیش، قرار بود نتایج نهایی کنکور اعلام بشه. من برخلاف همیشه نمیدونم چرا استرس خیلی خیلی زیادی بهم وارد شد و من حدود ۵ ساعت فشار روانی وحشتناک رو تحمل کردم. بعد از اینکه نتیجمو دیدم شکر خدا توی دانشگاه قبول شده بودم و خیلی خوشحال بودم، اما تا چند روز بعدش ناخودآگاه دچار استرس می شدم و شبا بی دلیل کابوس می دیدم. خودم میدونستم که اینها اثر اون فشاریه که چند شب پیش بهم وارد شد. اون اثر کم کم داشت تموم می شد تا اینکه...
    یه روز اتفاقی تلویزیونو روشن کردم و یهو یه صحنه ی خیلی وحشتناک و دلخراش رو دیدم. داستان فیلم از این قرار بود که یکی به خاطر فقر شدید خودش و بچه هاشو میکشه. من بااینکه حدود ۶ سال پیش هم اون فیلمو دیده بودم ولی اون روز اصلا برام مهم نبود و زود فراموشش کردم، اما الان چند روزه حالم خوب نیست. همش یه نوع استرس باهامه. از همه چیز وحشت دارم و احساس می کنم که قراره خدای نکرده یه روزی این اتفاق برای منم بیفته. شبا بازم کابوس میاد سراغم. دیشب خواب می دیدم که اون زنه توی فیلم داره دنبالم می کنه که منو بکشه و آخرشم بهم میرسه...احساس ناامنی دارم. حس می کنم همش یه خطری داره منو تهدید می کنه. دلم می خواد تا جایی که میتونم بدوم و بدوم و از همه چیز فرار کنم. این چند روز برای ترمیم روحیه ی خودم خیلی کارا کردم، آهنگ شاد گوش دادم خودمو سرگرم کردم حتی یه روزشم مسافرت بودیم و جاتون خالی خیلی خوش گذشت. اما...ته ته ته دلم این ترس لعنتی رهام نمی کنه. اینم بگم داستان این فیلمه براساس واقعیت ساخته شده و فکر اینکه واقعا یه روزی، یه جایی، یکی، خودش و بچه هاشو کشته اذیتم می کنه. ببخشید که پستم طولانی شد. واقعا نیاز داشتم تمام احساساتمو یه جا بیان کنم. خواهش می کنم کمکم کنین من دیگه اون دختر شاد قبلی نیستم.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مهر ۳۰, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقت بخیر
      اتفاقی که براتون افتاده در قالب یه شوک عصبی بوده که شرایط شما رو به هم ریخته و باعث ضعف روانی و جسمی در شما شده که اثرات شوک عموما تا چند وقت خودشو نشون میده بنابراین کاری که باید انجام بدید فقط حفظ ارامش و ریلکسیشن و رسیدگی به خودتون از نظر روحی هست ، طبیعی هست که فشار کنکور سنگین باشه و برای بهتر شدن شرایطتون یه مدت کارهایی که برای ارامش نیاز هست انجام بدید رو چندین برابر کنید و در طول روز انجام بدید ، خودگویی مثبت هم میتونه بسیار موثر باشه ، ورزش ، رقص، بودن در جمع دوستان و هر کاری که بهتون شادی و ارامش میده رو به کارهاتون اضافه کنید تا بعد چند وقت دوباره به شرایط قبلی برگردید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر درستی

    امیر مهمان مهر ۵, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام و باز هم خسته نباشید. من یه نوجوون ۱۴ ساله هستم یه دوستی از کلاس اول دارم که والدینش داخل ۱۲ سالگیش از هم دیگه طلاق میگیرن و با پدرش زندگی میکنه و هفته ای یکبار به دیدن مادرش میره، این دوست من داخل هم درسش هم زندگیش مشکلات خیلی زیادی داشته و من تا حد توانم بهش کمک کردم و واقعا هم نتیجه داد و حالش خیلی بهتر شد، نکته اینجاست که اون خیلی پسر مهربون و ظریف و حساسی بود که واقعا حقش نبود این اتفاقات بیوفته براش! اما دیگه این اتفاقات افتاده و من ۲ سالی بود بعد اینکه مدرسمون جداشد دیگه خبری ازش نداشتم تا اینکه همین چند ماه پیش دوباره همدیگه رو دیدیم و با هم در ارتباط بودیم تا اینکه من فهمیدم تو این مدت ضربه های روحی خیلی شدیدی بهش خورده و شکسته شده و تبدیل شده به یک نوجوون بد دهن، بی منطق و خلاصه بیشتر صفات بد و زشت رو در خودش جا داده! و منم تعجب کردم و خیلی دلم براش سوخت، چون واقعا دیگه خط قرمز رو رد کرده بود قشنگ ... الان من وسط دوراهی موندم، از طرفی دلم به حالش میسوزه و نمیتونم تنهاش بزارم ... از طرفی هم ارتباط باهاش به ضرر منه و خیلی برام میتونه مشکل ساز باشه و من واقعا نمیدونم الان چیکار کنم ممنون میشم راهنماییم کنین

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مهر ۳۰, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقت بخیر، در این مسئله شما به عنوان یه دوست فقط میتونید کمک کنید و بهترین کمک شما میتونه معرفی دوستتون به یک روانشناس باشه در درجه اول ، و بعد. اینکه شما میتونید به صورت بی قید و شرط این دوستتون رو بپذیرید با همه ی ویژگی های مثبت و منفی که داره ولی ارتباطتون رو محدود کنید به تایم هایی که میخوایید کمکش کنید یعنی وارد رابطه ی خیلی عمیق دوستانه باهاش نشید با توجه به اینکه فکر میکنید میتونه تاثیرگذار باشه روی شما، و اینکه بدونید ویژگی های بد دوستتون جزء ویژگی هایی هست که بواسطه ی شرایطش بوجود اومده و جزء شخصیت اصلی اون نیست پس بپذیرید و کمکش کنید

      دریافت مشاوره: خانم دکتر درستی

    امیر مهمان مهر ۵, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام، خسته نباشید. من یه نوجووان ۱۴ ساله هستم که وسواس دارم و خیلی اضطراب و استرس دارم و نمیتونم کنترلش کنم به حدی دیگه بعضی وقتا تو روزای عادی یهو به پاهام نگاه میکنم میبینم دارم ویبره میرم با پاهام!! و من طبق تشخیص دکتر افسردگی هم دارم که اونم به خاطر کروناست که تمام اوقات فراغت خودم یا در حال تماشای فیلم هستم یا انجام بازی های ویدیوئی، اما من یکی از شوخطبع ترین افرادی هستم که میشناسم و روابط اجتماعیم خیلی خوبه در حدی که داخل مدرسم در بیشتر برنامه ها مجری هستم و این درحالیه که من آدم گوشه گیریم و عاشق خلوت کردن با خودمم! اما مشکل اصلی من که اومدم راهمایی بگیرم به خاطرش اینه که من با توجه به الائمی که دارم دچار بیماری خیال پردازی ناسازگار هم هستم😂 مثل "تجربه کردن رویاهای بسیار زنده و شفاف در بیداری""تخیلات و فکر و خیال‌های غیر عادی طولانی که رهایی از آن‌ها دشوار است.رویاهایی که در اثر وقایع یا محرک‌های خارجی ایجاد می‌شوند، مانند خیال‌پردازی در هنگام تماشای فیلم یا گوش دادن به موسیقی.". من حالا از بچگی تخیلات خیلی قوی و پرتحرکی داشتم و خیلی به دردم میخورد مثلا داخل مدرسم که تیزهوشان علامه حلیه چون خیلی پژوهش محوریه خیلی رو بحث ایده ها یا مثلا خود یادگیری و اینجور چیزا تمرکز داره و منم به خاطر تخیل قویم گاهی اوقات ایده ها و روش های نابی به ذهنم میرسید که حتی معلم هم خوشش میومد! ولی داخل دوران کرونا این تخیلات ۱۰ برابر هم شده و من دیگه مثل قبل کنترلی روشون ندارم، مثلا مدام در طول روز درحال ساخت دنیا های تخیلی و غیرواقعی با جزئیات چشم گیر، شخصیت های مختلف، داستان های مختلف، آینده های مختلف و ... هستم که دیگه خارح از کنترلم شده(و تازه خودمم هم خیلی ازش لذت میبرم) و تازه این کلش نیست! من همش میرم اتفاقات و رویداد های جذاب تاریخ میخونم و گاها سوال هایی برام پیش میاد که بعضی هاشون در مورد نجوم و آفرینشه مثلا چرا خدا اینجوری فلان چیزو خلق نکرد؟ یا چرا اونجوری فلان چیزا قرار داد؟ و من دارم کنترلم رو روش از دست میدم و میخوام مثل قبل اختیارش دست خودم باشه. البته خودم بعضی وقتا خواستم که کنترلش رو به دست بگیرم مثلا اومدم یه داستان نوشتم که تهش خیلییی خوب از آب دراومد یا مثلا خواستم با خواهرم یا شخص دیگه ای درباره تخیلاتم حرف بزنم اما ۹۰ درصد اوقات دیگران درک نمیکنن که من دارم چی میگم یا فهمش براشون خیلی سخته. اون ۱۰ درصد دیگه هم خودم با منطق و اینجور چیزا خودم رو قانع میکنم. ممنون میشم راهنماییم کنین ببخشید بلند شد دیگه میخواستم صریح و شفاف باشه.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مهر ۱۵, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام
      بخشی از خیالپردازی هاتون مربوط به سن و بلوغ هست اما اینکه این میزان تا چه حد زندگیتون رو مختل کرده مهم هست.
      برای افسردگی تون فرمودید دکتر براتون تشخیص گذاشته. برای وسواس و اضطراب تون هم لازم هست یک روانشناس نظر بدن. و اگر تشخیص وسواس گرفتید حتما باید درمان های روانشناختی بگیرید و هفته ای یکبار مشاوره داشته باشید و اگر روانشناس تشخیص دادن شما رو به روانپزشک هم ارجاع میدن.
      اگر دکتر قبلیتون تشخیص افسردگی گذاشته چه درمان هایی گرفتید و نتیجه چی بوده؟ آیا هنوز دارید درمان رو ادامه میدید یا نه؟ باید این موضوع ها رو با روانشناس مطرح کنید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر کوثری

    armita مشتری شهریور ۱۶, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشید. من آدمی هستم که برام تصمیم گرفتن برای انجام کاری بسیار سخت هست و همیشه برای انجام کاری دچار دوگانگی میشم و اکثر کارهامو با دودلی کامل انجام میدم. به صورت وسواس گونه به تمام کارهایی که در روزمره انجام میدم به شدت فکر میکنم و اگر کار و اتفاقی خلاف چیزی که در ذهنم هست اتفاق بیفته به شدت عصبی میشوم بخاطر همین دلایل احساس میکنم تنها هستم و نه کسی میتواند برای انجام کاری بهم اعتماد کند نه من به کسی اعتماد میکنم . در بیشتر مواقع حرف زدن در مورد چیزی که در سرم میگذرد و احساسی که دارم بسیار سخت و دشوار است. از بچگی درگیر این مشکلات بوده ام ولی همیشه پیش خودم این مشکل رو حل میکردم ولی الان نیاز دارم که برای آیندم یک تصمیم مهم بگیرم ولی باز انتخاب برام سخت شده است و این عدم تصمیم گیری صریح و درست نه تنها اطرافیان بلکه بیشتر خودم را اذیت میکند.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل شهریور ۲۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام و درود بر شما
      فرموده بودید در تصمیم‌گیری‌ها دچار تردید می‌شوید. عمدتا تصمیم‌گیری یک مهارت است، این مساله با یاد گرفتن مهارت‌های تصمیم‌گیری قابل حل است. اما اینکه گفته بودید از کودکی تاکنون با این مشکل روبه‌رو بودید نشان می‌دهد که این مساله عمق زیادی دارد که شاید لازم باشد اتفاقات و خاطراتی که باعث به‌وجود آمدن حس بی‌اعتمادی، تنهایی و حرف‌های نگفته‌تان است، مورد بررسی، واکاوی و ترمیم قرار گیرد تا شما را در گلوگاه‌های زندگی دچار مساله نکند. مشاوره در کنار توانمندی‌های‌تان در تسهیل این مسائل به شما کمک بسزایی خواهد کرد.
      موفق و پیروز باشید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر عمادی

      سیروس مهمان مهر ۱۴, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام من مدت دوسال هست که به دلیل بی علاقگی و مسائل مادی کار خودم رو ترک کردم تا کارهای مهاجرتم به کشور دیگه ای رو انجام بدم(مشکلی برای رفتن ندارم) ولی مشکلی که برام پیش اومده اینه که هر روز که از خواب بیدار میشم و میخوام کارهای خودم رو انجام بدم درگیریهای که در گذشته با ادمهای دیگه داشتم تو ذهنم میان و تمرکز رو از من میگیرن. و گاهی زمانی که تنها هستم کاملا با این ادمها درگیر میشم به صورتی که انگار اونها رو میخوام بزنم و با بهشون توهین کنم و گاها فکر انتقام از اونها به ذهنم میرسه .هر روز منتظر هستم که حالم بهتر بشه ولی تازگی ها بدون هیچ دلیلی احساس غمگینی میکنم و دوست دارم گریه کنم . البته گریه نمیکنم . به شدت حساس شدم و اگر کس به حرفهام توجهی نکنه و یا درگیری کوچک و بی ارزشی با کسی پیدا کنم به شدت حالم بد میشه.

        گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مهر ۱۵, ۱۴۰۰ پاسخ

        با سلام. طبیعتا روزای سختی رو پشت سر گذاشتید چون زندگی کردن با علایمی که گفتید خیلی طاقت‌فرساست. علایمی که شما گفتید میتونه شروع دوره افسردگی باشد و قبل از هر تصمیمی مبنی بر مهاجرت یا هر تصمیم دیگر باید تفکرات پشت این رفتارها رو درمان کرد. شما در طول روز نشخوار فکری زیادی دارید و بنابراین این افکار انرژی روانی شمارو می‌گیرند و برای فعالیت انجام دادن انرژی باقی نمیمونه. پیشنهاد کمک گرفتن از یک متخصص رو بهتون میدم. چون در این‌صورت خیلی زودتر به اون حال خوب می‌رسید اما اگر دنبال درمان نباشید ممکن افسردگی ماژور اتفاق بیفته که آسیب می‌زند بهتون.
        دکتر عبدل‌پور

        دریافت مشاوره: آقای دکتر عبدلپور

    اسراء مهمان مرداد ۳۰, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشین
    من چند روزه خیلی احساس تنهایی میکنم با اینکه خانوادم پیشمن اما بازم تنهام با کسی حرف نمیزنم تو خونه و بیرون یدونه رفیقام زیادن اما یدونه رفیق صمیمی دارم که فکر میکنم ارزشی براش ندارم خیلی به رفیقم وابسته شدم اما احساساتمو فکر نمیکنم بفهمه اولاش خیلی الویتم بود اما الان این حسم کم شده انگار دنیا رو رو سرم خراب میکنن وقتی باهام حرف نمیزنه یا جوابمو نمیده خیلی اذیتم میکنه این موضوع حتی برای اینکه گاهی اونو تو خوابم میبینم هر روز از خدا میخوام شب بشه بیدار نشم از خواب تا اونو تو خوابم ببینم بی جهت براش گریه میکنم وقتی باهام حرف میزنه کلی انرژی میگیرم اما این انرژی برا یکی دو روزه بقیه روزا رو ناراحتم بعضی وقتا فکر میکنم دیوونه شدم یا تو خودم نیستم میدونم این رفتارا عجیبه ولی نمیتونم کنترلش کنم خیلی احساس تنهایی میکنم

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل شهریور ۱۳, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام دوست من، همه ما گاهی اوقات احساس تنهایی می کنیم و این طبیعیه ولی اینکه این احساس تبدیل به روزمره زندگی ما بشه نشون میده که یجای کار میلنگه، همه ی ما از بی توجهی دیگران ناراحت میشیم ولی اینکه افسرده بشیم حتما مشکلی وجود داره، حتی توی صحبتاتون فرمودید که حتی یجورایی بخاطر این مساله آرزوی مرگ هم دارید. بنظرم شما با توجه به مسایلی که مطرح فرمودید خصوصا مساله اخری که اشاره کردم نیاز فوری به تماس با یک متخصص روانشناس و روانپزشک دارید. از صحبتاتون من متوجه یسری علایمی شدم که افسردگی رو به ذهن آدم میاره؛ ولی از اونحایی که تشخیص مشکل روانی امر حساسی هست ازتون میخوام که با تماس با یک متخصص به ایشون اجازه بدید که در شناسایی و درمان مشکل شما، بهتون کمک کنن. با آرزوی موفقیت صالحی

      دریافت مشاوره: آقای صالحی

    Ali ۱۷ کهگلویه مهمان مرداد ۳۰, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام من یه فرد خیلی حساس و زود عصبی هستم چون پدرم با همسایمون خیلی صمیمی شده هر شب میره اونجا و هر کاری بهش بگن زود بهشون میرسه و دیگه توجهش نسبت به ما خیلی کم شده و وقتی میریم بیرون دیگه حس و حال قدیم نداره و فقط با اونا که هستیم بهش خوش میگذره اونا هم خانواده ی نورمالی نیستن پسری هم سن من دارن و دنبال دخترای مردمه باباشون هم همینحور و مامانت هم از نظر من نورمال نیست ... منم بدم میاد با این آدما در ارتباط باشیم منم خیلی عصبی میشم حتی امروز این عصبانیت مامانمو کتک زدم و خیلی صداممو بردم بالا لطفا یه پیشنهاد بهم بدید😞

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۳۱, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام
      حساس عصبی بودن و کتک زدن مادر جزء مواردی هست که نیاز به بررسی بیشتر داره و حتی شاید نیاز به إرجاع روانپزشک و تجویز دارو ، در مورد همسایه تون باید این موضوع رو بررسی کرد که ایا پدر شما حس قدرت ارامش و حس خوب رو از این افراد بیشتر از خانواده خودشون دریافت میکنند یا نه. که به احتمال زیاد همینطور هست، من پیشنهاد میکنم با روانشناس در ارتباط باشید تا ارامش تون بیشتر بشه و بتونید در خانه حال خوبی داشته باشید و حس ارامش به پدر منتقل کنید که قطعا باعث میشه نیازهای روحی پدرتون در خانه خودتون تامین بشه و نیازی به دیگران نباشه

      دریافت مشاوره: خانم دکتر درستی

    زهرابانو مهمان مرداد ۲۴, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام وقتتون بخیر ☺ممنون میشم لطف کنین بگین که برای دفترمشاوره زدن میتونیم بامدرک کارشناسی مددکاری اجتماعی وخانواده هم اقدام کنیم؟ بادفترمشاوره هم نشدجایی به عنوان شخصی که عاشق تدریس مهارتای زندگی وبعترزندگی کردن به افراده کارکنیم؟؟؟؟ تو شرایط بحرانیی هستم وفکرم خیلی مشغوله برای انتخاب رشته ی دانشگاهم خداخیرتون بده که کمک میکنین💚💚💚🌺😍

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۲۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام
      وقت شما هم بخیر
      برای دفتر مشاوره زدن اول از همه باید از سازمان نظام روانشناسی پروانه اخذ کنید. برای گرفتن پروانه باید مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی و یا مشاوره داشته باشید و دو مقطع تحصیلی تون روانشناسی یا مشاوره باشه. یعنی یا لیسانس و فوق لیسانس شما باید روانشناسی یا مشاوره باشه یا ارشد و دکتری تون. باید یک سال از فارغ‌التحصیلی شما در مقطع ارشد یا دکتری گذشته باشه و بتونید توی آزمون مصاحبه که سازمان نظام روانشناسی برگزار میکنه هم موفق بشید.
      با مدرک مددکاری شما میتونید کارمند بخش ها و سازمان هایی بشید و یا تحت نظر یک روانشناس دارای پروانه در مطب ایشون به عنوان مددکار همکاری کنید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر کوثری

    Fariba67 مهمان مرداد ۲۴, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام.دختری بیست ساله هستم.معلولیت جسمی ندارم.از حدود سه سال قبل متوجه شدم فانتزی های جنسی من رابطه جنسی و یا عاطفی با افراد دارای معلولیت یا لکنت زبان است.تمایل دارم این افراد را در آغوش بگیرم ببوسم یا نوازش کنم و رابطه عاطفی یا در رابطه جنسی آنها را به ارگاسم برسانم و مسئله جنسیت آن افراد برایم اهمیت ندارد و نسبت به هر دو جنس این موضوع صادق است همچنین به شرط رضایت کامل آن افراد.فرد معلولی در اطرافیان من وجود ندارد که فانتزی ام را روی او پیاده بکنم.در فضای مجازی وقت زیادی را برای پیدا کردن دوستانی با این ویژگی ها گذراندم اما متاسفانه موفق نشدم پیدا کنم و  رابطه دوستی داشته باشم.به شدت مایل هستم وقتم را با این افراد به صورت مجازی یا حضوری بگذرانم.چند سال هست که بعد از دوبار بستری شدن به مدت یک ماه در بیمارستان روزبه تهران تشخیص اختلال دوقطبی نوع ۲ توسط سه روانپزشک برایم داده شده.من از ده سالگی تحت دارو درمانی هستم.پدرم معلولیت دارد و از کودکی رابطه فیزیکی زیادی با او داشتم و مادرم افسردگی دارد.چگونه میتوانم دوستانی با این ویژگی ها و شرایط پیدا بکنم؟هر کمکی از من بربیاید برای این افراد انجام خواهم داد.لطفا من را در مورد این مسئله آگاه و راهنمایی کنید.من به شدت درمورد این موضوع احساس کمبود و تعارض هستم.حدود یک سال هست که تحت رواندرمانی با رویکرد تحلیلی هستم.ممنونم.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۲۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      با سلام. با توجه به اینکه این تمایل در شما تا حد زیادی به شکل ارتباط با پدر و اسیب پذیری ژنتیکی شما در مورد اختلالات اعصاب و روان مربوط است تلاش برای ارتباط با افراد معلول علیرغم نیت خوب شما، برای انها احتمال اسیب دارد و با توجه به این که این تمایل جزتمایلات غیرمعمول جنسی است هدف باید برطرف کردن این میل و رسیدن شما به تمایلات بهنجار جنسی باشد که در صورت پیگیری رویکرد روان درمانیتان به شکل بلند مدت احتمال بهنجارشدن ان وجود دارد.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    فاطمه مهمان مرداد ۱۲, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشید
    ببخشید ۲ سالی هستش که یکی از پسرهایی از فامیل دور خواستگارم هستش و به شدت هم پافشاری میکنه،میشه گفت خودم از فهم و درکش و تحصیلاتش راضیم تقریبا،پارسال یک دور خواستگاری اومدن اون زمان اونقدری از لحاظ مالی اکی نبود،الان بهتر شده...اما الان دوباره بهم درخواست آشنایی داده که خیلی زود هم خانواده هامونو در جریان بزاریم،ولی چون ایشون اشنا هستن و شناختی داریم،مادرشون به شدت آدم حساس و علی الخصوص رو آقا پسر حساسیت بیشتری دارن...تفاوت خیلی زیادی بین دختر و پسرشون میزارن با دخترشون و دومادشون در مقایسه با پسر رفتار درستی ندارن..و میدونم که حتی با دوماد خانواده برخوردهای بدی هم داشتن...اما الان با توجه به اینکه اصلا نمیدونم در آینده با من چطور برخورد میشه و البته با پسرشون خوبن،ولی نمیدونم تو این شرایط اصلا درست هست با پسر یک همچین خانواده ای وارد رابطه شد،استرسی که الان دارم بخاطر اطرافیان هستش و چون آشنا و بقیه میشناسن اینقدر همه درمورد مادر ایشون صحبت میکنن،میشه لطفا راهنمایی کنید واقعا با اخلاق همچین خانومی چه باید کرد...اگرچه تظمینی وجود نداره با پسر یک خانواده غریبه این مشکلات نباشه...ولی خب الان این شناخت وجود داره و این مادر بخاطر مشکلات فراوانی که در زندگی داشته حساس هستن...نمیدونم وارد آشنایی بشم یا نه

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل مرداد ۱۷, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقتتون بخیر
      همان طور که خودتون فرمودید هیچ ضمامتی وجود ندارد که فرد غریبه این رفتارها رو خانوادش نداشته باشند .برای ازدواج هیچ وقت همه چیز با هم کنار هم قرار نمی گیرند پس باید اهم و مهم کرد با توجه به اولویت ها و شناخت و شرایطی که خودت مایل هستی و ویرگی ها و شرایطی که طرف مقابلت دارد . بهتره حتما مشاوره قبل اردواج بری ولی اینکه چقدر اون پسر می تونه رفتارهای مادرش رو مدیریت کنه و ارتباط خوبی با مادرش داشته باشه اهمیت دارد و البته نقش خود شما که چقدر ممکنه درک کنی که یک پسر که ازدواج می کنه کلا نمی تونه از خانوادش و مادرش دور بشه و خب مهارت های رفتاری تو به شدت موثره که برخلاف همه حرف و حدیث ها هیچ مشکلی پیش نیاد .
      امیدوارم بتونی درست تصمیم بگیری و خوشبخت باشی

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سالاری

    محمد ح مهمان تیر ۲۲, ۱۴۰۰ پاسخ

    با سلام خسته نباشی خدمت شما مشاورین گرامی
    من شب پیش با خانومم مشغول کارهای زناشویی بودیم و دو تا فرزند داریم که خواب بودند بعد از گذشت تقریبا نیم ساعت که مشغول بودیم متوجه شدیم که دختر هفت ساله ام بیدار شده و پشت در وایستاده منم فرض رو به این میگیرم که همه رو دیده چه کاری باید انجام بدم که از ذهنش بیرون بره
    ممنون میشم نمیخوام توی ذهنش بمونه

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل تیر ۲۳, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقتتون به خیر
      قبل از هر چیزی باید با کودک صحبت بشه مثلا
      مامان جان دیدم که دیشب پشت در اتاق بودی از خواب پریده بودی یا چیزی شده بود... در ادامه فضا رو باز میذاریم که اگر چیزی دیده بود یا حس کرده بود بهمون بگه مثلا اینکه از خواب بیدار شدی اومدی دم در اتاق چه حسی بهت دست داد؟ در ادامه سوالات رو بر مبنای صحبت های خودش می پرسیم مثلا ممکن بگه صدایی شنیدم میتونیم بپرسیم صدا اذیتت کرد... هدف از این سوالات اینه که بدونیم کودک چی دیده و چه برداشتی از شرایط داشته... بعد بر اساس اون چیزی که فهمیده و فکرها و احساسش ما هم در مورد این رابطه بهش توضیحاتی میدیم.
      چون اول باید بفهمیم بچه چی دیده و چه برداشتی کرده و چیا میدونه، بعد با سطح اطلاعات خود بچه جلو بریم.
      ممکنه اصلا بچه فکر کرده باشه مامان بابا دارن با هم دعوا می‌کنن، یا ممکنه فکر کرده باشه با هم بازی کردن، ممکنه فهمیده باشه ارتباط جنسی داشتن، هیچ پیش‌بینی‌ای نمیشه کرد.
      یا بچه بروز میده که دیشب چه خبر بود، یا بروز نمیده ولی تغییرات هیجانی و رفتاری داره. اگر بروز داد که والدین تربیت جنسی موضوع رو براش روشن می‌کنن، اگر تغییر رفتار و هیجان نشون داد و حرفی نزد باید بره پیش درمانگر تا توی بازی نشون بده و درمانگر بهشون کمک کنه.
      (اگه رابطه جنسی رو فهمیده بود این نکته رو فراموش نکنن که بهش بگن که مامان و بابا همدیگه رو دوست دارن و گاهی این رو با بغل کردن هم نشون میدن..)

      دریافت مشاوره: خانم دکتر کوثری

    امیرعلی مهمان تیر ۸, ۱۴۰۰ پاسخ

    باعرض سلام و ادب
    بنده امیرعلی هستم و خواهر ۲۳ ساله بنده متاسفانه حدود ۸ سال هست که وارد رابطه عاطفی شده به طوری که تقریبا هیچ اطلاعاتی راجب پسری که باهاش هست نداره یعنی حتی تاریخ تولد پسره هم نمیدونه.
    این پسر فقط در لفظ میگه میخوام بیام خواستگاری ولی از طرفی میگه خانوادش قبول نمیکنه و یکم باید صبر کنه و.... و باهمین حرفا دوباره خواهرمو خام میکرد.
    بعد از اینکه ماجرا برای والدینم آشکار شد، پدر و مادرم در کمال آرامش سعی در قانع کردن خواهرم داشتن که تو چطور میتونی به فردی اعتماد کنی که هیچ اطلاعاتی ازش نداری و اون پسر برای خواستگاری به هیچ عنوان پیش قدم نمیشه، یعنی تو این ۸ سال نتونسته خانوادشو راضی کنه؟؟؟
    از طرفی هم خانوادم نمیتونه از پسره شکایت کنه چون قاضی گفت تمام اسناد بر علیه شما هست. البته نمیخوام وارد بحث حقوقی بشم و ادامه صحبت هامو عرض میکنم بله ما هیچ جوره نمیتونستیم قانع کنیم خواهرمو که این رابطه از ریشه اشتباه هست و برای دفاع بیهوده از خودش هر بار با یک دروغی ماجرا رو جمع میکنه ولی بعد از گذشت چند شب دوباره داخل خانواده تنش ایجاد میکنه و بحث دوباره از سر گرفته میشود از این رو چند وقتی هست که هرچقدر هم خانواده ام با دلایل قطعی سعی در قانع کردنش دارن اما اون به سمت واکنش های عصبی و برخورد های فیزیکی اعم از مورد ضرب قرار دادن والدین و جیغ زدن های مکرر و...روی آورده است و تقریبا از کنترل خارج شده است. از شما خواهشمندم راجب این نوع رفتار ها و روابط برای بنده توضیح بدید تا متوجه بشم و لطف کنید بفرمایید باید چه کاری انجام بدم
    متشکرم.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل تیر ۱۱, ۱۴۰۰ پاسخ

      با سلام و احترام
      خواهر شما وارد یک رابطه عاطفی شده است بنابراین وقتی صحبت از عاطفه و هیجان به میان می آید با دلایل منطقی آوردن نمیتوان فرد را از رابطه ای که ۸ سال هم طول کشیده جدا کرد.
      افراد با ورود به روابط عاطفی خود به دنبال ارضا نیازهای مختلفی هستند پس ابتدا این مهم هست که خانواده بررسی کنند تا متوجه شوند که چه نیازهای روانی و عاطفی خواهرتان دارد که در این رابطه برطرف می شود و در گام بعد سعی کنند به جای تلاش های بیهوده برای قانع کردن ارتباط نزدیک تری با دخترشان برقرار کنند تا او محیط خانه و خانواده را امن احساس کند. خواهر شما باید این را متوجه شود که خانواده در برابر او قرار ندارد و کم کم احساس صمیمیت بیشتری خواهد کرد و باید تشویق شود تا در مورد نیازهای روانی و عاطفی خود در خانواده صحبت کند.
      البته مهارت های تنظیم هیجان هم در ایشون باید توسط یک متخصص بررسی شود چون به نظر در این حوزه ضعف هایی وجود دارد.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر مرواریدی

    ara مهمان خرداد ۲۲, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام پسری ۱۸ ساله هستم هیچ وقت تو زندگیم نتونستم اراده قوی داشته باشم هر وقت تصمیم می گیرم کاری انجام بدم در کم تر از چند ساعت کلا فراموش می کنم انگار که قول های خودم به خودم یادم می ره مثلا به خودم قول می دم درس بخونم و برای خودم ادم موفقی بشم ولی با اولین سختی درس جا می زنم یا مثلا قول می دم ورزش کنم ولی تو کمتر از ۱ ماه بازم ورزش کنار می زارم و از همه بدتر اینکه تو خونه خیلی می مونم و اصلا کاری خاصی نمی کنم سرم با سرگرمی های چرت گرم می کنم ولی اصلا حال نمی کنم از رو ناچاری بازی ویدیویی انجام می دم یا شروع می کنم ی سریال ۱۱ فصل ببینم که اصلا هیچ لذتی نمی برم ولی سرم گرم می شم الان تو سن هستم که خیلی ارزو دارم و مطمعنم که اگه الان قدمی بر ندارم تا اخر عمرم ادمی می شم که به گذشته خودم افسوس می خورم همین الان از نظر علمی خیلی سطح خودم پایین می دونم مثلا اینکه باید تا الان زبان انگلیسیم خوب بود یا مثلا تو درسام موفق بودم من کنکورمو دادم الانم ۲ ترم می رم حتی برای درس دانشگاه هم وقت نزاشتم ی وقتایی می گم شاید من واقعا هیچ استعدادی ندارم یا مثلا به هیچ چیز علاقه ندارم خلاصه احساس بد بختی می کنم خواهش می کنم کمکم کنید خیلی وقت مقاله سایت هارو می خونم ولی هیچ کدومش تاثیر نداشته حتی دیگه انقدر نا امیدم که شاید این پیام اخرین تلاشم برای قوی تر کردن ارادم باشه امید وارم شما بتونید کمکم کنید

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل خرداد ۳۱, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقت بخیر
      با توجه به چیزهایی که گفتید میشه گفت شما در تعیین أهداف کوتاه مدت و بلند مدت مشکل دارید و همین مسأله باعث مشکل شده، روی کاغذ به صورت عینی و عملیاتی که مشخص باشه أهداف کوتاه مدت روزانه و هفتگی رو بنویسید و سعی کنید از کارهایی شروع کنید که مهم ولی آسان باشند تا با رسیدن به نتیجه حس موفقیت در شما بوجود آید و کارهای بزرگ مانند یادگیری زبان انگلیسی را به بخش های کوچک تقسیم کنید و برای هر کدام ددلاین مشخصی بذارید و برای اون مدت کوتاه برنامه ریزی روزانه انجام بدید به این صورت کم کم کل برنامه هاتون به طور منظم پیش خواهد رفت و انرژی حاصل از رسیدن به أهداف تون مسئله ی بی انگیزه بودن رو حل خواهد کرد

      دریافت مشاوره: خانم دکتر درستی

    ملودی مهمان خرداد ۱۹, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام‌. ممنون که کمکم میکنین.
    من از بچگی آدم به شدت خیالپردازی بودم؛
    یعنی عملاً توی فانتزی زندگی میکردم و از واقعیت زندگی خودم و هر چیزی که توی محیط اطرافم میدیدم گریزون بودم.
    قبلا‌ً که بچه بودم قاعدتاً خیالپردازی‌هام هم ساده‌تر بودن ولی الان که هیجده سالمه و این قضیه واسم تبدیل به یه جور اعتیاد شدید شده، خیالپردازی‌هام خیلی خیلی پیچیده‌تر و دقیق‌تر شدن.
    البته من اقتضائات سنیمو درک میکنم؛
    مثل هر دختر نوجوون دیگه‌ای تخیلات و تصورات جنسی دارم.
    ولی تفاوت این با خیالپردازی‌های معمولی رو کاملاً میتونم متوجه بشم.
    یه سری شخصیت‌های خیالی دارم و جزئیات زیادی رو میتونم راجب خودشون و زندگیشون و روابطشون تصور کنم.
    اکثر اوقات خودم هیچ نقشی تو خیالپردازیام ندارم و فقط اون شخصیت‌های خودساخته رو مثل یه منظره طبیعی تماشا میکنم.
    قبلاً این قضیه بهم کمک میکرد که از واقعیتی که دوست نداشتم کنده بشم،
    ولی الان که بالغ‌تر شدم، کنترل بیشتری رو زندگیم دارم و دوست دارم توی واقعیت حضور داشته باشم، این خیالپردازی تبدیل به یه جور اعتیاد شده و نادیده گرفتنش خیلی برام مشکله.
    واقعاً خسته شدم. خیلی ممنون میشم اگه راهنماییم کنین♡

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل خرداد ۲۰, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام. بله این مشکل وقتی که شدید و وقت گیر باشه عملکرد روزانه مارو تحت تاثیر میگذاره و بدتر اینکه چون اون فانتری ها بسیار میتونن ایده ال باشن باعث میشه بین چیزی ک در واقعیت هستیم و اون فانتزی به مرور فاصله زیادی بیوفته و چون قابل دستیابی نمیشه میتونه مارو به سمت افسردگی ببره. بهتره شما یه برنامه ریزی دقیقی برای برطرف کردن این مشکل داشته باشید به این صورت ک ساعت هایی رو مشخص کنید با عنوان ساعت فانتزی(۲تا ۳۰ دقیقه، یکی حدود صبح یکی حدود شب) این ساعتها مثل تایم دارو باید دقیق باشه و اگر به هر دلیلی اون ساعت فانتزی نداشتید تا تایم بعدی فانتزی، فکر در مورد فانتزی رو به تعویق بندازید. بهتره ک دراین دوتایم فانتزی رو بنویسید، در سایر ساعتها هر فانتزی ب ذهنتون رسید باید اون رو تا ساعت خاص عقب بندازید و بااستفاده از تکتیک های حواس برگردانی بهش فکر نکنید.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    Roz مهمان خرداد ۱۶, ۱۴۰۰ پاسخ

    من یه دخترم ۲۸سالمه ،باخانوادم زندگی میکنم اما دوست دارم مستقل بشم ،من اینجا شرایط سختی دارم ،به شدت ب حریم خصوصی ،شخصی احتیاج دارم ک اینجا برام فراهم نیستش،الان شغلی ندارم ،دلم میخواد برم یه شهر بزرگ اونجا هم کار کنم هم دانشگاه و درکنار اینها بتونم علایقمم دنبال کنم،من مهارت خاصی هم هنوز کسب نکردم ک بتونم ازش کسب درامد کنم اما حاضرم ،کارایی ک نیاز به مهارت اولیه خاصی ندارن انجام بدم،و درمورد دانشگام باید بگم دولتی نیستش ب نظرتون برم یه شهر دیگ کار برام پیدا میشه و من میتونم هزینه خوابگاه و دانشگاه و زندگیم رو خودم بدم ؟راستش خونمون دیگ نمیتونم بمونم خیلی سخته تحمل شرایط سختی ک اینجا برام هستش

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل خرداد ۱۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام
      شرایط شما رو درک می کنم و قطعا زندگی مستقل و آزاد حق هر انسان بالغِ اما به شرطی که امکانات و شرایطش باشه. قدرت انتخاب و آزادی ما به محدودیت های ما وابسته است. پس بهتر اولویت مستقل شدن رو پله پله پیش ببری با پیدا کردن یک شغل و کسب استقلال مالی، با کار کردن روی باورهات و رواندرمانی گرفتن برای بالا بردن سطح تحمل و تاب آوریت تا زمانی که بتونی برای خودت خونه مستقل بگیری. استقلال پیدا کردن هم نیاز به توانایی مالی و هم توانمندی روانی داره

      دریافت مشاوره: خانم دکتر نوربخش

    ناشناس مهمان خرداد ۱۵, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشید من امروز داشتم اینترنت گوشی پدرم را که روشن بود خاموش میکردم که دستم خورد و وارد گوگل شدم وقتی نگاهم به جست و جو هاش افتاد متوجه شدم که اونجا سایت های چت های مختلط و جست و جوی سایت های پورن گرافی هم بود حالا نمیدونم چیکار کنم به مادرم نباید چیزی نگم آخه یکم قلبش ضعیفه یا اینکه اصلا چطور باید برخورد کنم. وقتی دیدم متعجب شدم چون پدر من تا جایی که ما دیدیم آدم با ایمانی هست. میشه لطفا راهنمایی کنید.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل خرداد ۱۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام وقت شما به خیر نگرانی شما قابل درک هست چند نکته لازمه درنظر داشته باشید گوشی و سابقه جستجو جزو حریم خصوصی پدر شما هست. و من هم اکیدا توصیه میکنم شما اگر در عمل رفتار غیر عادی از پدرتون مشاهده نمیکنید این مسأله را به رویشان نیاورید و برای مادر هم بازگو نکنید جالب است بدانید که درصد بالایی از مردان بدون این که قصد خیانت یا بی وفایی داشته باشند کنجکاوی و جستجو میکنند.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر محمدزاده

    yasee مهمان خرداد ۱۴, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام من حدود۹ ماهه که با پسری در ارتباطم و همو دوست داریم اما چن وقتیه ما با هم سرد شدیم و احساس میکنم بخاطر اینه که من در بیان احساساتم مشکل دارم یعنی من نمیتونم نااراحتی و احساساتمو بهش بگم و باهاش حرف بزنم به نظرتون چیکار کنم ک رابطمون مشکلی براش پیش نیاد ؟ممنون میشم راهنمایی کنید

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل خرداد ۱۵, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام .اگر واقعا به این قضیه که تیپ درونگرایی هستی البته از جهت ابراز احساسات واقف هستید .حتما و حتما باید مراجعه حضوری داشته باشید به روانشناس بابت یادگیری مهارت های ارتباطی و ابراز هیجان .و الا خب چه این فرد چه فرد دیگه .نمی تونن تا حرف نزنی متوجه احساست بشن و طبیعتا ارتباط با مشکل مواجه خواهد شد .چون اقایون تا رک و صریح مساله ای رو بیان نکنی به نمی تونن حدس بزنن از حالت و رفتار و این خودش سراغاز مسائل بیشتری خواهد شد

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سالاری

    تانیا مهمان اردیبهشت ۲۴, ۱۴۰۰ پاسخ

    لطفا میخوام بدونم این علائمی که بهتون میگم ناشی از چه بیماری روانی میتونه باشه با توجه به اینکه محیط اطرافش بده چقدر روانشناس یا دارو میتونه بهش کمک کنه؟
    خشم بیش از حد و تا حدی غیرقابل کنترل،تقریبا همیشه مشت کردن دست ها و فشار دادن دندان ها
    انزوای بیش از حد و دوری از جامعه و ماندن در خانه به مدت هفته ها و حتی ماه ها
    از دست دادن تقریبا تمام دوستان و تمایل چندانی ندارد به پیدا کردن دوست جدید
    سابقه خودکشی و تهدید دیگران به خودکشی، فکر کردن به مرگ و نقشه کشیدن برای مرگ خود
    عوض شدن مود به سرعت حتی گاهی وقت ها در یک روز به عنوان مثال بعضی روزها بدون هیچ دلیلی خوشحال بودن( اما تغییر چندانی توی فعالیت هایی روزانه نداره فقط درحد عوض شدن روحیه) ،خندیدن و بعد از آن گریه کردن.
    انجام فعالیت های بسیار کم و سرگرمی های محدود
    تهدید دیگران با چاقو ( ۱ بار فقط از روی خشم زیادی بدون منظور)
    تصور نقشه قتل کسی را کشیدن از روی خشم و نفرت زیاد به او( اما فقط درحد تصور)
    ترس بسیار از رها شدن اما درصورت اینکه کسی بخواهد رهایش کند اصرار نمی کندو آسیبی نمیزند اما به شدت ناراحت و غمگین می شود شاید به دلیل اینکه والدینش طلاق گرفتند
    روابط عاطفی با پارتنرهایی که بسیار دوستشان دارد اما کوتاه مدت است و بعد رهایشان می کند مثلا کمتر از ۳ ماه چون فکر می کند که دوستش ندارند.
    به دلایل خیلی کوچک بسیار خشمگین و عصبانی می شود و علاقه اش نسبت به آن شخص تبدیل به نفرت می شود.
    سردرد مداوم و گاهی اوقات درصورت اینکه روز پرتنشی داشته و بسیار غمگین بوده افت فشار خون بهش دست میده
    خودزنی در سنین نوجوانی مثلا درحد چند خراش کوچک روی دست و در بزرگسالی خودآزاری به نحوه دیگر مثلا در صورت اینکه بسیار مضطرب و غمگین شود چندین روز آب و غذا نمی خورد و یا بسیار کم میخورد.
    احساس پوچی مداوم ، گاهی وقت ها به شدت مضطرب می شود و لرزش دست دارد.
    در بعضی مواقع و خیلی کم ،خرج کردن پول زیادتر از توان خود صرفا به دلیل خوشحال شدن.
    خسته شدن از چیزها و آدم ها به سرعت
    عدم تمایل به روابط جنسی،مهرطلب بودن، عدم تمرکز و اشتباه کردن اما ذاتا آدم باهوشی است
    بیشتر وقت ها اعتماد به نفس کم و بعضی وقتا هم اعتماد به نفس نسبتا خوبی دارد مثلا گاهی به خودش نگاه می کند و فکر می کند زشت است و بعضی وقت ها زیبا.
    درمواقعی که روحیه خوبی ندارد بیشتر ساکت می شود و در خود فرو می رود اما ذاتا هم شخصیت درونگرا و ساکتی دارد.
    بعضی وقت ها خوب می خوابد و اکثر مواقع مشکلات خواب دارد و با اینکه زیاد نمی خوابد مثلا ۳ - ۴ ساعت اما احساس خواب آلودگی نمی کند.
    رفتارش تقریبا حد وسط ندارد یا به هدفش که زیاد می خواهد باید برسد یا به خودکشی فکر می کند.
    فکر می کند که احساساتش مرده اند و کسی را قلبن دوست ندارد و بقیه هم او را دوست ندارند.
    گاهی وقت ها به این فکر می کند که آیا احساساتی که دارد واقعی است ؟
    با خودش حرف میزند در مواقع تنهایی( مثل یک آدم نرمال بدون توهم) و بعضی وقت ها هم جلوی دیگران فراموش می کند که آن ها اینجا هستند و باز هم با خودش حرف میزند.
    با اینکه قبلا خیلی آدم با کلاسی بود و به خودش زیاد می رسید اما الان دیگه به خودش نمی رسد و اهمیتی به ظاهرش نمی دهد، همچنین کارهایی که قبلا موردعلاقه ای او بودند رو دیگه انجام نمیدهد.

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل اردیبهشت ۲۴, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام. برای تشخیص دقیق حتما باید با خود فرد مصاحبه ی بالینی صورت گیرد و بدون مصاحبه تشخیص روایی لازم را ندارد(سن فرد نیز باید ذکر شود) ، اما اگر براساس علایم شرح داده شده تشخیصی مطرح باشد به احتمال زیاد هم اختلال شخصیت و هم اختلالات روانی باید بررسی کامل شود. در اختلالات شخصیت اولین تشخیص (اختلال شخصیت مرزی) است. اما ملاک های اختلال شخصیت اجتنابی و هیستریونیک نیز باید بررسی شود. در اختلالات روانی نیز احتمال چند تشخیص وجود دارد و به هیچ وجه بدون بررسی با هیچ یک از تشخیص های زیر نباید به فرد برچسب زده شود. اختلال بایپولار، اختلال اسکیزوفرنی، اختلال افسردگی اساسی
      درشکل گیری علایم ذکر شده، محیط فرد اهمیت به سزایی در شکل گیری روند و علایم دارد ک نیاز به اصلاح دارد اما در هر صورت روانپزشک و روانشناس برای چنین فردی به شکل بلند مدت ضروریست

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزدی

    .... مهمان اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خسته نباشید ، ببخشید من از همه دوستان و خانواده و آشناهام دلزده شدم و دیگه دوست ندارم باهاشون ارتباطی بگیرم و وقتی رو در کنارشون بگذرونم . و فقط یکی از دوستانم که خیلی کمکم کرده رو دوست دارم باهاش ارتباط داشته باشم و این باعث شده خیلی وابستش بشم و حتی دوست داشته باشم که تمام وقت روزم رو با صحبت کردن با اون بگذرونم و وقتایی که اون کاری داره و یا مشغول چیزی میشه تمام وقت ذهنم مشوشه و به این فکر میکنم که نکنه دیگه نخواد دوستیش با من رو ادامه بده و اون رو هم از دست بدم ، چه کاری باید انجام بدم ؟!

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل اردیبهشت ۲۲, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام همراه گرامی. در زندگی ما برای روابط سالم باید تعادل ایجاد کنیم خانواده و دوست هرکدام بخشی از تعادل زندگی ماست و هرکدام از آنها برای مان کمرنگ تر شود ما برای نقطه مقابل انرژی ببشتری می گذاریم و این سرمایه گذاری بیشتر عاطفی و زمانی باعث می شود سطح انتظار ما از طرف مقابل چه دوست چه پارتنر عاطفی بالا برود و طرف مقابلمان زمان محدودی برای ما در نظر گرفته است و ممکن است او هم برای جنبه های دیگر روابطش و موقعیتش زمان بگذارد چون فقط ما برایش محوریت نداریم پس این ما هستیم که باید برای این وابستگی زیادمان فکر اساسی کنیم به این علت که در درازمدت ممکن است باعث ایجاد مشکل در روابط دوستانه مان شود.به نظر من این طور که این موضوع انقدر شمارو مشوش کرده و تاثیر زیادی بر روتین زندگی تان گذاشته احساس عمیق رهاشدگی دارید، نیاز به بررسی عمیق تر و تخصصی تری دارد.پیشنهاد من مشاوره با یک طرحواره درمانگر است.

      دریافت مشاوره: خانم دکتر ایزانلو

    عارف مهمان اردیبهشت ۵, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام خانم مطلقه ۳۳ ساله هستم که به علت ارتباط همسرم با خانم های مختلف و روابط نامشروعش ازش جدا شدم ولی چون بسیار زیبا بودن در انتخاب همسرم دچار مشکل شدم و همه رو با ایشون مقایسه میکنم از طرفی نیاز به ازدواج دارم و ظاهرم نیز مناسب هست حال بفرمایید چکار کنم که ازدواج موفقی داشته باشم و از طرفی خواستگارها مهربانی بنده رو عجله و سادگی تلقی نکنند؟

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل اردیبهشت ۶, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام دوست عزیز
      به خاطر شرایط ایجاد شده بهترین‌کار طی کردن دوره خوداگاهی زیر نظر روانشناس است تا ضمن اشنایی با خصوصیات و ویژگی های شخصیتی بتوانید مدیریت درستی نسبت به مسائل داشته باشید و مدیزیت کنید هیجانات رو تا دیگران سو استفاده نکنند ضمت اینکه مساله طلاق باید حل شود نه انکار تا بعد بتوانید به دقت فرد جدید را ارزیایی و انتخاب کنید تا دچار اشتباه نشوید

      دریافت مشاوره: خانم دکتر سالاری

    ا مهمان اردیبهشت ۱, ۱۴۰۰ پاسخ

    سلام وقت بخیر
    من دوساله با دختری در ارتباطم،قصدمون ازدواج بود
    اما جدیدا یه حقیقتیو دربارش فهمیدم که نمیتونم باهاش کنار بیام و این رابطه رو ادامه بدم
    باهاش خیلی منطقی حرف زدم گفتم این رابطه آینده ای نداره و نمیتونیم باهم باشیم اما میگه بعد از تو دیگه سمت کسی نمیرم،همیشه درحال گریه کردنه و تا صب بیداره
    منم از یه طرفی همش‌ حس عذاب وجدان میکنم و حس میکنم دارم بهش نامردی میکنم اما واقعا این رابطه اخرش بن بسته و نشدنیه
    ۲۰ سالمونه و چند ماهی ازم کوچیکتره
    خواهشا راهنماییم کنید که من الان چیکار کنم واقعا مغزم دیگه به جایی قد نمیده

      گروه مشاورین "های اکسپرت" مدیر کل اردیبهشت ۳, ۱۴۰۰ پاسخ

      سلام . پایان هر رابطه ای احساسات غم، سردرگمی و در کل سوگ رو در پی داره. اگر تصمیمتون بر اساس منطق و دلیل محکم هست، ادامه دادن رابطه سودی برای طرفیت نداره. ایشون هم مدتی مثل شما سوگ رو تحربه میکنند و اگر به تنهایی خودشون نمیتونند این مسیله رو حل کنند میتونن از روانشناس کمک بگیرند. اگر در این مسیله احساس عذاب وجدان دارین و شما هم به راحتی نمیتونین با مسیله کنار بیاین میتونید از روانشناس کمک بگیرید. اما با توجه به اینکه دلیلتون برای ادامه ندادن رابطه محکم و منطقی هست در ارتباط بودن بیشتر هردو شما رو بیشتر اذیت میکنه. بهتره این رابطه رو ختم کنید اما برای برگشتن به شرایط عادی و معمول و کنار اومدن احساساتی مثل پشیمونی، نامردی و عذاب وجدان از روانسناس کمک بگیرین

      دریافت مشاوره: خانم دکتر لشکری